دیوونه



چشام ضعیفن. نه زیاد، ولی خب در حدی که اگه عینک نزنم سختمه و شاید تو خیابون از شیش قدمی نشناسمتون و سلامتون نکنم. پس اگه سلامم رو نشنیدید یا ندیدید بدونین که چشام ضعیفه.

ولی ضعف چشای من ضعف عددی نیس، ضعف مکانیکیه. یعنی به کسی که نباید نگاه کنم نگاه می‌کنم و مدتی که نباید خیره شم خیره می‌شم و قس علی هذا.

و نقطه‌ی سقوط من همین چشامه. همین چشای بی‌خود که منو مجبور می‌کنن به تو نیگا کنم. چشمایی که بعدش ذره ذره مغز منو از کار می‌ندازن و باعث می‌شن تو بشی اشتباهی که میدونی اشتباهه ولی انجامش می‌دی، مثل مواد مخدر.

ماجرای لبه‌ی پرتگاهی من داره کم کم ظهور پیدا می‌کنه. قدم اول دیوانگیت!


مادرا بچه‌هاشونو دوس دارن، اولا که بچه‌ها به دنیا میان هر لحظه نگاهشون می‌کنن، هر لحظه به فکرشون هستن، ولی بچه‌ها به یه سنی می‌رسن که دیگه لازم نیس دائم حواسشون به بچه‌شون باشه و دائم به فکرش باشن، یه نوعی از دوست داشتن هم همینه، استقلال دادن به بچه‌ها.

ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

به نام خدا دریافت منبع جدیدتربن ها و بهترین ها طراحی قالب اوشیدا بهترین رو بخر Don کفسابی و نماشویی بست ساب جوان بررسی پایان نامه و مقالات دانشگاهی میوه ممنوعه معرفی صنایع